از 6 صبح تا 5 عصر خبری نبود!
کم نیستند بازیگرانی که توامان خواننده، کارگردان، نویسنده؛ عکاس؛ نقاش؛ مولف کتاب؛ مجری؛ مدرس هنر، معلم علوم، چوب تراش؛ رستوراندار و… بوده و بطورکلی در سایر مشاغل متفرقه نیز فعالاند. جالب آنکه معمولا رشتهشان تحصیلیشان هم، هر چیزی هست به جز آن چیزی که در آن مشغولاند! درست شبیه به زمان ارسطو که سلبریتیهای آنزمان هم، عالِم به کل خفیات عالَم بودند. از نجوم تا طب و فلسفه و ریاضیات و شعر و سیاست!
حتی برخی از بازیگران وطنی احساس میکنند در همان رشته بازیگری هم نباید خود را در ژانر خاصی محدود کنند بعنوان مثال تمام تلاش کمدینهای ایرانی این است که در نقشهای جدی هم ظاهر شوند تا نشان دهند چند مرده حلاجند! البته جشنواره فجر در بوجود آوردن چنین انگیزهای در آنها بیتقصیر نبوده چون بارها به کمدینهایی که نقشهای جدی و غیرمتعارف خود را بازی کردهاند سیمرغ بلورین بذل و بخشش کرده!
اینگونه تنوع طلبیها در سینمای حرفهای جهان کمتر دیده میشود. بعبارتی در آنسوی آبها هر کس به شکل حرفهای و تخصصی سرش به کار خودش گرم است و دقیقا به همین خاطر است که آنها کارگردانشان کارگردان ؛ نویسندهشان نویسنده و بازیگرشان هم بازیگر است آنهم فقط و فقط در یک ژانر خاص. یعنی کمدین همواره کمدین است و قهرمان اکشن همواره قهرمان اکشن و اصولا کسی نیازی به اثبات چند بعدی بودن خودش را ندارد.
قطعا کسانی که زود میفهمند استعدادشان در چه زمینهای است بخت یارشان بوده اما بشرط آنکه به همان تک نبوغشان بسنده کرده و تمرکزشان را صرف هر چه بهتر کردن آن استعداد کنند و از این شاخه به آن شاخه نپرند.
حال به شکل ویژه روی صحبتمان با مهران مدیری است او سالهاست که ثابت کرده در مقام یک طنزپرداز تلویزیونی خوب و حرفهای است و اکثر آثارش نیز با استقبال خوبی هم مواجه شدهاند. مدیری با هوش سرشارش رگ خواب مردم را در زمینه خنداندن میشناسد و بخوبی متنها و یا برنامههای موفق را برای اجرا تشخیص میدهد. او شامه بسیار تیزی در خصوص جذب استعدادها، خصوصا نویسندگان ، بازی گرفتن خاص از بازیگران در زمینه طنز، انتخاب و هدایت گروهی که بتوانند کار طنز آبرومندی را (البته نه لزوما فاخر) از آب و گل دربیاورند، استاد است. بی شک مدیری را می توان پایه گذار سریالهای 90 قسمتی تلویزیونی نامید همچنین او در پلتفرمهای vod و ساخت برنامههایی با عنوان رئالیتیشو در مقام کارگردان و حداکثر در نقش یک شومن طنز، موفق عمل کرده است اما افسوس این سندرم اثبات چندپتانسیلی هر از گاهی به بیخ ریش او هم میچسبد و این طنزپرداز را به سمت اموری مانند نویسندگی، کارگردانی سینما ، خوانندگی؛ بازیگری آنهم در نقشهای جدی میکشاند! حرفههایی که او به هچ وجه در آنها موفق نبوده است. چه بسا اگر مدیری استعداد ذاتی خود را به شکل متمرکزتری صرف تخصصش میکرد هم اکنون میتوانست خود را در طنز و کمدی جهانی کند.
بر همین اساس و بهانه و بعنوان شاهد مثال کمی میپردازیم به فیلم 6 صبح که این روزها بر پرده سینماهاست.
این فیلم با استفاده از تکنیک گلوله برفی در فیلمنامهنویسی طنز نوشته شده است یعنی رشد و گسترش یک اتفاق کوچک به شکل وقایعی سلسهوار و با نظام علت و معلولی منطقی و در انتها رسیدن آن به یک مسئله بسیار حاد و بحرانی. ( تکنیکی که برگسون در رساله خنده خویش به آن اشاره میکند.) همانگونه که اشاره شد در فرمول بالا چینش و ارتباط حوادث باید برای برای مخاطب قابل قبول باشند. اما در فیلم 6 صبح این اصل رعایت نشده است و از همان ابتدای شروع حوادث فیلم یعنی زمان ورود پلیس به میهمانی خشت اول کج گذاشته میشود. حضور پلیس به دلیل شکایت مردمی قابل قبول است اما ورود پلیس و تفتیش منزل و بازجویی از افراد آنهم بدون مجوز و حکم دادگاه در آنوقت شب به هیچ عنوان با واقعیت سازگار نیست. وقتی ساختار فیلمنامه بر همین اساس غلط بنا میشود بالطبع سایر وقایع نیز غیرمنطقی جلوه میکنند. حتی اگر بفرض هم؛ پلیس حکم ورود به ساختمان را داشت واکنش و ترس و اطمینان افراد(آنهم به تعداد به بیست – سی نفر) از دستگیری و بردن آنها به پاسگاه غیرمنطقی بود. اگر موضوع مواد مخدر است چرا در فیلم اثری از آن نبود و اگر مسئله خمرههای شراب است که این اتهام صرفا متوجه صاحبخانه است نه میهمانان. هر چند در ابتدای ورود پلیس نگرانی خود صاحبخانه هم بیشتر خالی کردن لیوانها و بطریهای مشروب بود تا خمرههای شراب که باز هم وجود این حجم از مشروب در فضای 70 متری(به گفته خود فیلم) آنهم در یک خانواده فرهنگی غیرمنطقی است. البته منظور این نیست که اینگونه خانوادهها مشروب نمیخورند منظور این است که خانوادههایی در این سطح تولید کننده مشروب نمیشوند. از این تضادها در فیلمنامه بسیار زیاد است بعنوان مثال آیا در جیب همه پلیسها در حین ماموریت یک قفل کتابی هم موجود است؟ اصولا چرا این دختر باید در کانال کولر پنهان شود(آنهم در آن فرصت کم) در حالیکه با توجه به داشتن بلیط و کلی اسناد میتوانست اجازه خود را به شکل منطقیتری بگیرد!؟ در عین حال صحنههایی هم در فیلم بود که از فیلمهای دیگری کپی شده بودند. مانند خود نقش مدیری که بشدت تحت تاثیر نقش رضا کیانیان در آژانس شیشهای بود و یا استفاده از جاذبه بصری جمع جوانان و خوانندگی آنها(با زمان طولانی و خواندن چند آهنگ) که بارها در فیلمهای مختلف شاهدش بودیم.
استفاده از تمهیداتی نخ نما شدهای مانند: کشیدن پرده و باز کردن پنجره و سوق دادن جوان به سمت پنجرهای که در تیررس بود و یا زدن جوان توسط تک تیرانداز از ذهن خواهرش هم، کمکی به هیجان فیلم نمیکرد.
در پایان ضمن احترام به مهران مدیری بعنوان یکی از سرمایههای طنز این کشور امیدوارم او قدر خود را بیشتر بداند و توجه خود را معطوف استعدادهای بینظیرش در طنز و کارگردانی کند. چون از فیلم 5 عصر تا فیلم 6 صبحش هیچ نبوغی از آن مهران مدیری نابغه ندیدیم.