پنج سند از یارفروشی مسعود رجوی برای ساواک

مسعود رجوی متولد ۱۳۲۷ و چهارمین فرزند خانواده‌ی رجوی در سال ۱۳۵۰ از دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران موفق به اخذ لیسانس حقوق سیاسی شد و به سبب فارغ‌التحصیلی زبان انگلیسی از کلاس‌های انجمن ایران و آمریکا، در کنار تحصیلش به تدریس زبان انگلیسی نیز اشتغال داشت.

پنج سند از یارفروشی مسعود رجوی برای ساواک

به گزارش ایواره، به نقل از  پایگاه اطلاع‌رسانی مرکز اسناد انقلاب اسلامی؛

سیطره‌ی ایدئولوژی‌های رادیکال چپ در سال‌های منتهی به انقلاب اسلامی بر فضای فعالیت‌های سیاسی بازار، پیدایش گروه‌ها و سازمان‌های مخالف رژیم شاه را داغ کرد. این گروه‌ها و سازمان‌ها که هسته‌های تشکیل‌دهنده و فعال آن‌ها اکثراً از جوانان تحصیل‌کرده و دانشگاهی بودند، دست به‌ اقداماتی در ساحت ایدئولوژیک یا فعالیت‌های عمل‌گرایانه مانند برگزاری تجمعات و میتینگ‌ها زدند. اقدامات این گروه‌ها و سازمان‌ها اما به همین حد محدود نماند و آن‌ها رفته‌رفته برای تحقق اهداف خود دست به اسلحه شدند. روی‌آوردن به اقدامات مسلحانه اما به‌هیچ‌وجه برای رژیم شاه پذیرفتنی نبود و نهادهای امنیتی شاه با عزم جدی مشغول به دستگیری اعضای این سازمان‌ها شدند. در این میان، یکی از دستگیرشدگان که بعدها به نفر اول و رکن اساسی سازمان مجاهدین خلق تبدیل شد، مسعود رجوی بود. مسعود رجوی متولد ۱۳۲۷ و چهارمین فرزند خانواده‌ی رجوی در سال ۱۳۵۰ از دانشکده‌ی حقوق دانشگاه تهران موفق به اخذ لیسانس حقوق سیاسی شد و به سبب فارغ‌التحصیلی زبان انگلیسی از کلاس‌های انجمن ایران و آمریکا، در کنار تحصیلش به تدریس زبان انگلیسی نیز اشتغال داشت. او در دو سال آخر دبیرستان، تا سال دوم دانشگاه به عضویت انجمن حجتیه درآمد و در زمستان ۱۳۴۶ توسط حسین احمدی روحانی (یکی از اعضای اصلی مؤسس سازمان مجاهدین خلق) عضو سازمان مجاهدین خلق شد و در شاخه‌ی سیاسی و ایدئولوژیک شروع به فعالیت کرد. او در سال ۱۳۴۹ برای آموزش دوره‌های چریکی سازمان فتح عازم می‌شود اما با حدوث واقعه‌ی هواپیماربایی به ایران بازگشته و به عنوان یکی از مسئولین آموزشی وارد کادر مرکزی سازمان شد. رجوی که پس از در دست گرفتن رهبری و تبدیل‌شدن به‌خدای سازمان مجاهدین خلق، اقدام به طرح شعارها و وضع استراتژی‌هایی بس آرمانی و فداکارانه برای اعضای مجاهدین خلق کرد، از خود عملکردی کاملاً متضاد و بسیار مرعوب و خودباخته در دوره‌ی دستگیری توسط ساواک و زندانی‌شدن نشان داده بود.

در ادامه‌ی این مطلب، به‌مرور اسنادی از همکاری رجوی با ساواک و مسئولان زندان که منجر به لورفتن و دستگیری سایر اعضای برجسته‌ی سازمان مجاهدین خلق شد، خواهیم پرداخت:

سند شماره‌ی ۱: مسعود رجوی محمد حنیف‌نژاد مؤسس سازمان را به ساواک معرفی می‌کند

شرح سند:

«بازجویی از مسعود شهرت: رجوی فرزند حسین

س_ مشروح اطلاعات درباره محمد

ج_ حدود ۳ الی ۴ سال پیش او را شناختم. از افراد سطح بالای‌ ما بود. قد دراز. رنگ سفید و سبزه گاهی اوقات از عینک استفاده میکرد. محل سکونتش در همان اطاق کنار من در منزل گلشن بود. در روز دستگیری‌ ساعت ۵/۱۲ میبایست او را میدیدم. ترک و اهل آذربایجان بود. ابتدا او نقش رابط و مسئول مرا داشت. کار او در گروه مسئولیت ایدئولوژیک بود. به این معنی که با همکاری‌ من مشترکاً جزوات ایدئولوژیک را تنظیم میکردیم و هم اکنون نیز داشت جزوه ایدئولوژی‌ را تکمیل میکرد. در مسائل تعلیماتی نیز نظر صائب داشت و من غالبا بًا او مشورت میکردم. به مناسبت انتقاداتی که پیش آمده بود او سعی میکرد مسئولیت زیاد نپذیرد. قبلاً ازدواج کرده ولی گویا طلاق داده بود. امضاء مسعود رجوی‌»

سند شماره ۲: مسعود رجوی رابط اطلاعاتی مسئولین زندان با بند

شرح سند:

« بازجویی از مسعود رجوی

خودشان اجازه گرفت. بقیه هم که فکر میکردند این اجازه شامل آن‌ها هم هست فردا صبح چند دقیقه قبل از آفتاب بیدار شدند نماز بخوانند ولی ناگهان مأمورین ریختند و با کتک‌کاری‌ و دشنام آنها را به جای‌ خود برگرداندند و عدهای‌ را هم برای‌ تنبیه بردند زیر ۸.

فردا صبح هم همین قضیه تکرار شد. خدا شاهد است که دیگر کارد به استخوان رسیده بود و فشار طاقت‌فرسا می‌نمود آخر مگر مقامات بالاتر نخواسته بودند که کمون منحل شود و مراسم و تظاهرات سیاسی قطع شود پس چرا هر چه ما اطاعت میکنیم وضع بدتر می‌شود؟ این سئوال در دل همه بود. وقتی ۶ نفر از بچه‌های‌ نهاوند را از توی‌ خود زندان بردند برای‌ اعدام و شایع بود که کتک مفصلی هم زده‌اند چون اصل بر تبعیت از مقررات بود و قرار بود دیگر مراسمی نباشد کسی به اصطلاح جم هم نخورد. پس‌ چرا متقابلاً زندان‌بانان رعایت یک مسائل معمولی و عادی‌ را نمی‌کنند؟ بنابراین هیچ چاره‌ای‌ نبود جز این که قضیه با مقامات بالاتر و مراجع دیگر، مطرح شود شاید گشایشی پیدا شود. هر کس که میخواست چه روحانی و غیرروحانی در صدد برآمد تا نامه‌ای‌ به مراجع بالاتر نوشته و استمزاج کند. چند نفری‌ هم که رفتند با رئیس زندان صحبت کردند فایده‌ای‌ حاصل نشد، لیکن روز بعد بلندگو تعدادی‌ روحانیون و آخوندها را با هرکس که نامه نوشته بود صدا و احضار کرد که اسباب‌هایشان را جمع کنند و بردند. به این ترتیب سر یک مطلب خیلی ساده و پیش پا افتاده جنجال مهمی بر پا شد و دیگر صحبت هم فایده‌ای‌ هیچ نداشت و این صحبت‌ها و قضایا خاصی که بند بخصوص نبود و بعد روشن شد که در هر هفت بند همین قضیه بوده و عده‌ای‌ به مقامات بالاتر نامه نوشته و تقاضای‌ رسیدگی کرده‌اند. آن‌هایی را هم که بودند از زندان یا زدند و یا بردند عادی‌ و مجرد. آخوندها را هم ابتدا تماماً لخت کرده و سپس سر و ریششان را زده بودند حال اینکه همین‌ها قبلاً در کمیته ریش داشتند و یا در اوین. میتوان حدس زد که در این شرایط زندانی‌ها چه حال و روزی‌ پیدا میکنند شب همان روز من که هنوز نامه ننوشته بودم وقتی دیدم جریان دارد بد طوری‌ اوج می‌گیرد و چه بسا باز به یک درگیری‌ منتهی شود نامه‌ای‌ به مقامات ساواک و دادرسی و شهربانی نوشته و ضمن تشریح مفصل قضیه و شرایط زندان تقاضای‌ رسیدگی کردم. ضمناً به خاطر اینکه احتمالا مًسئله در همین حد بین زندانی و مقامات زندان حل شود نامه را رد نکردم. بلکه از رئیس زندان تقاضای‌ ملاقات کرده و نامه‌ها را با خودم بردم پیش ایشان. البته بدون مبالغه بگویم که در آن شرایط که رئیس و مقامات زندان همه را رد کرده و هیچ روی‌ موافق نشان نداده بودند تقاضای‌ ملاقات و صحبت حضوری‌ در آن جو ناراحت کننده و پرعذاب و کینه‌ای‌ که زندان را گرفته بود کار ساده‌ای‌ نبود. در ثانی احتمال جلب نظر موافق رئیس خیلی کم بود و لذا رفتن به آنجا از طرف من معادل بود با کلی اتهام و مارک جدید از سازشکاری‌ و ترس و جبن گرفته تا انواع ismهای دیگر با این همه من که دیگر تجارب گذشته را داشتم به حرفهای‌ این و آن بی‌اعتنایی کرده رفتم. ایشان مرا پذیرفت نامه‌هایم را خواند و گفتند که رد میشود.

۲-۳ ساعت هم آنجا بودم و در کمال ادب ابعاد مختلف این قضیه را تشریح کردم به طور کلی شامل:

به مراجعی که نوشته‌ام اولاً در مورد امنیت داخلی زندان هنگام صبح که تاکنون هیچ سابقه‌ی خلافی وجود ندارد و امری‌ هم که مسبوق به سابقه نیست شاید شما که رئیس زندان هستید بتوانید مختصر ارفاقی قایل شوید تا دیگر مسئله‌ای‌ ایجاد نشود. ثانیاً خود شما هم بهتر اطلاع دارید که انجام این فریضه‌ی مذهبی را هیچ وقت مقررات زندان‌ها در طول همه تاریخ زندانبانی ایران موقوف نکرده حالا اگر شما در این امر یک تظاهر سیاسی و مخالف مقررات و خلاف امنیت میبینید حق با شماست ولی خودتان به… خط‌خوردگی از طرف خودم.

امضاء مسعود رجوی»

سند شماره ۳: لو رفتن بهمن بازرگانی و علی باکری توسط مسعود رجوی

شرح سند:

«محل ضربدر خانه محمد است. کوچه سوم از سمت چپ. درب آبی پلاک آن را نمیدانم. درب بعد از گاراژ قرار دارد.

۵- ]بهمین بازرگانی [ _ترک_ اهل آذربایجان_ قد متوسط_ چهره تقریباً تیره_ سن حدود ۲۶الی ۲۵_ مو تقریباً مشکی آدرس او را نمیدانم. از نظر شکلی زیاد شبیه محمد[بازرگانی] است. احتمالاً پسر عموی‌ او باشد یا قوم و خویش نزدیک. یک بار او را در زمستان گذشته به هنگام خروج از وزارت اقتصاد دیده‌ام. البته نمی‌دانم که آنجا کار میکرده یا برای‌ انجام کاری‌ رفته بود. محمد بازرگانی باید او را بشناسد.

۶ -بهروز [علی باکری‌]: قد کوتاه_ سیه چرده_ اهل آذریایجان_ آدرس نمی‌دانم_ چشم و مو مشکی. به احتمال قوی فارغ‌التحصیل و مهندس باید باشد. محمد بازرگانی باید او را بشناسد و البته نمیدانم مشخصات او را میداند یا نه.

۷- محمد: چهره کشیده، اهل آذربایجان قد بلند چشم مشکی، گاه عینک میزد. قبلاً با من در منزل فیروزیان اطاقی در اجاره داشت. رنگ پوست سفید و سبزه. من او را از همان اوائل می‌شناختم. و مدتی نقش مسئول مرا داشت. در روز دستگیری‌ ساعت ۵/۱۲ با او قرار داشتم. در مسیر خیابان آریامهر سمت امیرآباد و بالعکس و از امیرآباد سر کوچه بعد از پمپ بنزین به سمت خیابان آریامهر که البته نیامد. هدف ملاقات این بود که بسته‌ای‌ را که نمی‌خواستم در خانه حفظ کنم به او بدهم. (منظور خانه خودم است.) بسته حاوی‌ یکسری‌ اسناد و مدارک و اشیائی بود که خودم هم دقیقاً ندیده بودم و افرادی‌ را که برای‌ دستگیری‌ آمدند تمام بسته را توقیف و به بازداشتگاه آوردند. احیاناً مدارک آن از خارج ارسال شده بود. سعید و ناصر، محمد نامبرده مزبور را میشناسند. البته باز هم نمیدانم که تا کجا مشخصات دقیق او را میدانند. امضای مسعود رجوی‌»

سند شماره ۴: لو رفتن اصغر بدیع‌زادگان و سه تن از اعضای سازمان توسط مسعود رجوی

شرح سند:

« بازجویی از مسعود فرزند حسین شهرت رجوی‌

۱۲- اصغر [بدیع‌زادگان]: نام فامیل او باید ودیعی یا بدیعی باشد. مهندس بود و مهندس شیمی و کارمند یا استادیار دانشکده‌ی فنی دانشگاه تهران، قد کوتاه، سیه چرده یا سبزه مو فلفل نمکی چشم مشکی ما فقط یک نوع جوهر نامرئی داشتیم که البته از آن بسیار بسیار کم استفاده میشد و آن گرد سفیدی‌ بود که محلول بود و آن را اصغر به من داد. منزل: در تهران منزل خانوادگی داشت. میتوانید آدرس او را از دانشکده فنی بگیرید. محمد او را میشناخت. ناصر هم همین طور. البته نمیدانم که ناصر مشخصات دقیق او را میدانست یا نه.

۱۳اسامی زیر را هم شنیده‌ام ولی اطلاع دقیق ندارم: علیرضا_ رضا_ کریم (که اسم مستعار فردی به نام محمد بود) _صمد_

ضمناً خود در صدد جلب شاگردان و صاحبخانه‌ام بودم و سعی داشتم که حتی مسئولیتی نظیر گردآوری‌ روزنامه برای‌ کار تبلیغاتی به آنها بدهم (من مسئول تبلیغات گروه بودم) اسامی شاگردان و صاحبخانه عبارت است از:

۱هوشمند خامنه ۲ ابراهیم داور ۳ مصطفی ملایری‌. دو نفر اول دانشجویان سال دوم دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بودند. و نفر سوم یعنی ملایری‌ دانشجوی‌ دانشگاه آریامهر بود و در طبقه بالای‌ من سکونت داشت. سال درسی او را نمیدانم. کروکی خانه‌ام را که خواسته‌اید به شرح زیر است: کروکی محل ضربدر، طبقه اول. امضا مسعود رجوی‌»

سند شماره ۵: سند همکاری تمام و کمال مسعود رجوی با ساواک

شرح سند:

« بازجویی از آقای‌ مسعود رجوی‌

س- با احراز هویت شما لازم است هرگونه اطلاعات خود را درباره‌ی رضا تبریزی‌ که دوره نیز دیده بیان و کلیه‌ی فعالیت‌های‌ خود را با مشارالیه دقیقاً شرح دهید.

ج- اینجانب چنان‌که قبلاً نیز نوشته‌ام در گروه سیاسی و مسئول تبلیغات بودم و افرادی‌ را که از ابتدا تا انتها حتی برای‌ یک یا دو جلسه در این گروه هم شرکت کرده‌اند قبلاً نوشته‌ام از جمله آقایان سعید محسن، علیرضا زمردیان، رضا رضایی، صمد ساجدی‌ (برای‌ یک جلسه به‌توصیه برادر خانم رضا رضایی) و از سایر افراد و گروه‌ها بی‌اطلاع بودم من جمله شخص فوق‌الذکر را و هیچ گونه اطلاعی از یاد شده بالا ندارم. امضا مسعود رجوی‌.»

انتهای پیام

خروج از نسخه موبایل