مهدی نصیری و شتاب منحصر به فردش

مهدی نصیری و شتاب منحصر به فردش

مهدی نصیری و شتاب منحصر به فردش

این ها را گفتم تا بدانید رفاقت را بر هر چیزی مقدم می دانم. با توجه به شناختی که از او دارم می دانم او نیز همین خلق و خو را دارد. در همین سال هایی که از حیث سیاسی کاملا دگرگون شده هنوز هم که یاد رفقای قدیمی اش می کند با ادب و احترام از آن ها یاد می کند و حق رفاقت را به جا می آورد. پس از درگذشت نادر طالب زاده اصلا به این فکر نکرد که طرفداران سیاسی اش از او توقع ادب و احترام نسبت به آن مرحوم را ندارند و بی پروای واکنش آن ها، حق دوستی را به جا آورد. علاوه بر این ها به نظرم سعه صدر او در مقابل مخالفانش ستودنی است. برخلاف سال های جوانی اش دیگر از خود حق پنداری، خبری نیست. با متانت، رای مخالفانش را می شنود و گاهی حق را به آن ها می دهد. مهدی نصیری خلق و خوی خوب کم ندارد اما این یادداشت در ستایش محاسن اخلاقی او نیست. اتفاقا قرار است در نقد او چیزی بگویم و برای این نقد لازم است اشاره کنم که او در کنار همه ویژگی های مثبتش یک ویژگی نه چندان قابل دفاع هم دارد و آن شتابزدگی است. یادم هست در همان روزگار نشریه صبح یک روز خطاب به من و اخوی گفت: شماها خیلی خوبید فقط مشکلتان این است که زود منبری شدید. کاملا حق با او بود. حداقل در مورد خودم می توانم بگویم کاملا حق با او بود.

ما فرزندان طوفان انقلاب بودیم و به قول شاملو: طوفان کودکان ناهمگون می زاید. ما خیلی زود بزرگ شدیم. بی آن که فرصتی برای درک کامل خیلی چیزها را داشته باشیم. در نوجوانی اسلحه به دست گرفتیم. جنگ که تمام شد خطیب و شاعر شدیم. به بیست نرسیده در شمار سرآمدان عدالتخواهی بودیم و می خواستیم ریشه بی عدالتی و سرمایه داری و روشنفکری را بخشکانیم. از بیست که گذشتیم دیگر برای خودمان شیخی بودیم. یادم هست یک بار آقای نصیری به جای سرمقاله خودش، نوشته ای از مرا در ماهنامه صبح منتشر کرد و نوشت می خواستم سرمقاله ام را درباره فلان موضوع بنویسم اما دیدم این جوان بیست و یک ساله خیلی بهتر از مدیران و مسئولان عالی رتبه این مملکت دردهای ما را می فهمد. خداراشکر که آن غریوهای صادقانه اما اغلب خام و ساده لوحانه اندک اندک جایش را به تامل و درنگ داد و روز به روز از آن شتابزدگی کاسته شد. آقای نصیری اما با وجود یک دهه اختلاف سنی با من، شتابزدگی اش را حفظ کرد. چه آن وقتی که ضد مدرنیته شد. چه وقتی که به این نتیجه رسید فلسفه و عرفان مشکل این سرزمین است. چه هنگامی که از جایگاه مدافع آتشین به جایگاه منتقد رادیکال نظام جمهوری اسلامی کوچ کرد. ماشاءالله چه انرژی ای هم داشت و دارد. وقتی رسید به تئوری عصر حیرت، یک تنه کار یک مجموعه را انجام داد. همیشه هم، شم ژورنالیستی اش را حفظ کرد. حتی در آن روزگاری که معتقد بود نباید خیلی به قواعد ژورنالیسم پای بند بود و توجه بیش از اندازه به ژورنالیسم یعنی نوعی غربزدگی و تسلیم مشهورات زمانه شدن. این روزها هم که می بینید چه آتشی دارد می سوزاند. فوری و سریع و انقلابی می خواهد تکلیف همه چیز را مشخص کند. حوصله مباحث نظری را خیلی ندارد. مباحث نظری از نظر او باید زود به نتیجه برسند وگرنه حوصله اش را سر می برند.

او این روزها غایتی جز براندازی ندارد. او که همین چند وقت پیش گفته بود نیازی به براندازی نیست چرا که این شکل از حکمرانی خودش منجر به این وضعیت می شود و اصلا براندازی تحصیل حاصل است و حتی وقت هم برای پایان کار تعیین کرده بود، حالا می خواهد وعده ای را که داده زودتر تحقق بخشد. شاید هم می خواهد خودش مسبب ماجرا باشد به تاوان دفاع سفت و سختی که پیشترها می کرد. نمی دانم. این ها حدسیات من است و تحلیلی که من بر اساس شناختم از مهدی نصیری دارم. او هر پروژه ای را که در این سال ها کلید زده از عدالتخواهی تا دشمنی با فلسفه و عرفان، و عصر حیرت، خیلی زود به نقطه جوش رسانده. یعنی در همه این موارد تا ته خط رفته. روزی هم که شروع کرد به انتقادهای بی پروا و صریح از حاکمیت، من و چندتن از دوستانی که او را تا حدودی می شناختیم حدس می زدیم کار به این جاها بکشد. فعلا در نقد تئوری اتحاد شاهزاده و تاجزاده چیزی نمی گویم جز این که این تئوری زاییده آن شتابِ منحصر به فرد است.

منتشر شده در روزنامه هم میهن

خروج از نسخه موبایل