تنها شاهد اولین ترور – ایواره

شهید سپهبد محمدولی قرنی نخستین شهید از شهدای ترور در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است که سوم اردیبهشت در تقویم به عنوان روز شهادت ایشان به ثبت رسیده است.

تنها شاهد اولین ترور - ایواره

به گزارش ایواره، به نقل از ایرنا، محسن شجاعی راننده و محافظ شهید سپهبد محمد ولی قرنی بود که تا لحظه شهادت ایشان توسط گروه فرقان کنارش بود؛ در این گزارش زوایای مختلف زندگی سپهبد قرنی را به نقل از این محافظ می‌خوانیم.

شهید سپهبد محمدولی قرنی نخستین شهید از شهدای ترور در نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران است. که سوم اردیبهشت در تقویم به عنوان روز شهادت ایشان به ثبت رسیده است.

دشمنان پس از پیروزی انقلاب ایران هراسان شدند و در اولین اقدامات خود به فکر ترور افراد شاخص و تأثیرگذار لشکری و کشوری که بین مردم شناخته شده بودند، افتادند.

لذا گروه فرقان جزو گروه‌هایی بود که افرادی نظیر استاد مرتضی مطهری، مهدی عراقی، محسن بهبهانی، قاضی طباطبایی، دکتر مفتح و سرلشکر ولی الله قرنی را به‌دلیل آنکه تأثیر بسیاری در به ثمر رسیدن انقلاب داشتند، به شهادت رساند.

محسن شجاعی راننده و محافظ شهید سپهبد محمدولی قرنی طی سال‌ها پس از شهادت ایشان در گفت‌وگوهای متعدد به زوایای مختلف زندگی ایشان اشاره های مفصلی داشته است و همچنین در کتابی با عنوان «مرزبان؛ زندگی‌نامه شهید قرنی» به خاطرات این هنرمند از دوران حفاظت از جان ایشان تا روز شهادت به نگارش درآمده است؛ در این گزارش بخش هایی از خاطرات حسن شجاعی را از زندگی تا شهادت ایشان مرور می کنیم.

شجاعی در آغاز، محافظ امام‌خمینی (ره) در تهران و قم بود که پس از آنکه شهید قرنی به مراتب کاردانی وی پی برد، او را به همکاری و مصاحبت خویش برگزید.

شجاعی در خاطرات خود چنین می گوید: ایشان سعی می‌کردند از برخورد شدید با پرسنل خودداری شود و اعتقاد داشتند اگر این افراد در رژیم شاه دستورات را انجام داده‌اند، چاره‌ای نداشته‌اند. این موضوع واقعاً در مورد بسیاری از ارتشی‌های قدیم درست بود. وقتی کسی را دستگیر می‌کردند، شهید قرنی می‌گفتند: خوب بررسی کنید که یک وقت فقط به دلیل اینکه کسی قبلاً به شما پرخاش کرده یا مثلاً سیلی زده است، امروز از او انتقام نگیرید.

خیلی از ارتشی‌های سابق وقتی دیدند ایشان چقدر در قضاوت و حکم صادر کردن احتیاط می‌کند، جرئت کردند برگردند و به خدمت خود ادامه بدهند و بسیاری از آنها خیلی خوب با ایشان همکاری کردند. علاوه براین، شهید قرنی بسیار مراقب وضعیت سربازها و خورد و خوراکشان بودند و همیشه می‌گفتند: اول به سربازها غذای خوب بدهید! ایشان به‌قدری متواضع بودند که وقتی ایشان را به منزل می‌بردم، اگر می‌خواستند خرید کنند می‌گفتند: شما خودت را اذیت نکن، مرا روبه‌روی منزل پیاده کن خودم برای خرید می‌روم!

دیوار سربی هم باشی، گلوله‌ به من می‌خورد

می‌گفتم: موظف هستم تا جانشینم نیامده است، مراقب شما باشم. می‌گفتند: اگر دیوار سربی هم باشی، اگر قرار باشد گلوله‌ای به من بخورد، می‌خورد! برای چه خودت را اذیت می‌کنی؟ برو به زندگی‌ات برس، مطمئن باش تا اجل آدم نرسد آدم از دنیا نمی‌رود. می‌گفتند: من دردهایی کشیده‌ام که کسی تصورش را هم نمی‌کند. کاش به آدم گلوله بزنند، ولی روح انسان صدمه نبیند. می‌گفتم: به هر حال در خدمت شما هستم، اگر نمی‌خواهید داخل منزل بیایم در ماشین منتظر می‌مانم. ایشان می‌گفتند: نه، تو هم مثل پسر خودم هستی، بیا داخل!

بله، روبه‌روی منزل ایشان یک هتل بود. یک بار به ایشان گفتم: چند نفر در طبقه بالای هتل، خانه شما را زیر نظر گرفته‌اند، اما ایشان گفتند: مسئله‌ای نیست، دارند درس می‌خوانند!

زندگی ایشان به‌قدری ساده بود که زندگی من خیلی بهتر از ایشان بود! من و دوستانم وقتی زندگی ایشان را می‌دیدیم خجالت می‌کشیدیم بگوییم به چیزی نیاز داریم.

شهید قرنی بسیار مهربان بودند و همیشه به من می‌گفتند: وقتی کاری نیست شما برو به زن و بچه‌ات برس، مخصوصاً روزهای جمعه که تعطیل بود، اما هر روز صبح به خانه‌شان می‌رفتم و آنقدر آنجا می‌ماندم تا نفر بعدی می‌آمد و پست را تحویل می‌گرفت.

با اینکه مسن بودند لحظه‌ای آرام و قرار نداشتند. از صبح که سر کار می‌آمدند، مدام در حال کار بودند و استراحت برایشان معنا نداشت. پیوسته مسائل را بررسی و تجزیه و تحلیل می‌کردند و به حضرت امام گزارش می‌دادند.

برای انجام تمام کارها از امام کسب تکلیف می‌کردند. زمان استراحت ایشان فقط موقع نماز بود. نماز سر وقت ایشان هرگز ترک نمی‌شد. می‌گفتند: هر حاجتی که دارید نماز بخوانید که ما هر چه داریم از نماز است. همواره تأکید داشتند تحت هیچ عنوانی دروغ نگویید که تمام بدبختی‌های ما از دروغ گفتن است.

گفتند: در رژیم گذشته می‌توانستم دروغ بگویم و به زندان نروم، ولی انسان باید شجاع باشد و مخفی‌کاری نکند. ایشان به حلال و حرام بودن پول هم فوق‌العاده اهمیت می‌دادند و می‌گفتند: حتی اگر یک ریال مال کسی در زندگی انسان باشد، آن زندگی از هم می‌پاشد! همیشه نگران انقلاب بودند. نفاق و دورنگی را به‌سرعت تشخیص می‌دادند و به هر کسی اطمینان نمی‌کردند. صدای بسیار گرم و دلنشینی داشتند و آن‌قدر آرام حرف می‌زدند که باید حسابی گوش می‌دادیم تا می‌شنیدیم چه می‌گویند. با اینکه بیش از ۶۵ سال داشتند و نشانه‌های پیری در دست‌ها و صورتشان هویدا بود، اما بدن سالمی داشتند و بسیار هم اهل مطالعه بودند.

هنگام ترور ایشان شما در صحنه حضور داشتید. از آن روز برایمان بگویید.

درآن روز، عده‌ای نقاش به خانه ایشان آمده بودند. یکی از آنها داشت نرده‌های زنگ‌زده سایبان ماشین ایشان را رنگ می‌کرد. به آنها گفتم: اگر در زدند، هیچ کدام در را باز نکنید. خودم باز می‌کنم. یک پسربچه هم همراهشان بود که وسایل و سطل‌های نقاشی را تمیز می‌کرد.

من کلت داشتم و لب حوض نشسته بودم. شهید قرنی یک سینی چای با چند شیرینی آوردند که من و نقاش‌ها بخوریم.

گفتم: تیمسار در یکی از اتاق‌های هتل روبه‌رو دائماً عده‌ای دارند اینجا را کنترل می‌کنند. ایشان گفتند: چرا به این بندگان خدا پیله کرده‌ای؟ ساعت حدود ۹ بود که در زدند. تا آمدم بروم و در را باز کنم، آن پسربچه دوید و در را باز کرد. بلافاصله یکی از آن فرقانی‌ها اسلحه کلاشینکف را زیر گلویم گذاشت و کلتم را گرفت و خشاب آن را بیرون کشید و به طرف باغچه پرت کرد.

بعد مرا هل داد و به رویم رگبار بست! شهادتین گفتم و به دیوار چسبیدم و فریاد زدم: به تیمسار کاری نداشته باشید، او آدم خوبی است! آنها چند تیر شلیک کردند و سوار موتور شدند و به سرعت محل را ترک کردند.

کارگر نقاش همان بالا ماتش برده بود والا با انداختن یک تیرآهن، می‌توانست مانع فرار آنها شود. به سرعت به طرف تیمسار دویدم و دیدم یک گلوله به ران پای چپ و یک گلوله به قسمت راست شکم ایشان خورده است.

به نظرم تیرها طوری نبودند که ایشان به شهادت برسند، اما تقدیر چنین بود. همسایه‌ها جرئت بیرون آمدن از خانه را نداشتند. تیمسار را بغل کردم و با ماشین اداره که با آن سر کار آمده بودم، ایشان را به بیمارستان رساندم. تیمسار بی‌هوش نشده بودند و با اینکه ناله می‌کردند، می‌گفتند: تند نرو، چیزی نیست! بالاخره ایشان را به بیمارستان رساندم، اما متأسفانه در اثر خونریزی داخلی از دنیا رفتند. ضاربین چون اسلحه‌ام را گرفته بودند، اثر انگشتشان روی اسلحه مانده بود که با اثر انگشت روی نرده‌های هتل روبه‌رو مطابقت می‌کرد.

بعد هم که آنها را در قروه دستگیر کردند و به تهران آوردند و نهایتاً محاکمه و اعدام شدند.

ایشان به تمام معنا انقلابی بودند و توانستند نیروهای پراکنده ارتش را پس از انقلاب جمع و وظایف هر یک را مشخص کنند. آدم‌های صد در صد قابل اعتماد کم بودند. ایشان افراد را با توجه به وضعیت خانوادگی و سوابقشان ارزیابی و وظایفی را به آنها محول می‌کردند. می‌گفتند اصل خانواده است. انسان حریف هر کسی و هر چیزی که بشود، حریف زن و بچه نمی‌شود. در کنار تقید به نماز و شعائر، به خانواده خیلی حساسیت داشتند و درباره هر کسی اول از خانواده‌اش می‌پرسیدند.

غیر از امام، علاقه شدیدی به آیت‌الله طالقانی داشتند و هر وقت اسم ایشان می‌آمد، گریه‌شان می‌گرفت. می‌گفتند: آقای طالقانی خیلی زجر کشیده‌اند. وقتی حرف‌هایشان را می‌شنوم، غم و رنج خودم را فراموش می‌کنم. می‌گفتند: در زندان از خدا خواستم به ایشان خدمت کنم. مرحوم آقای طالقانی هم پس از شهادت ایشان انصافاً در نماز جمعه دفاع جانانه‌ای از ایشان کردند.

حرف‌های امام حرف خدا و قرآن است

درباره امام می‌گفت: اگر همین الان نفسم را بخواهند می‌دهم. همیشه می‌گفتند: هر چه امام می‌گویند حجت است. فقط گوش به فرمان امام باشید، چون حرف‌های ایشان حرف خدا و قرآن است. می‌گفت معتقدم به ایشان الهام می‌شود، وگرنه هرگز کسی نمی‌توانست با دست خالی بر حکومتی تا بن دندان مسلح پیروز شود. قبل از انقلاب تمام کشورهای عربی اطراف ما از ارتش شاه هراس داشتند، ولی امام با دست خالی آن ارتش را از هم پاشیدند.

به نظر من قدر این شهید بزرگ آن‌گونه که باید شناخته نشده است. خدا رحمتشان کند. همیشه وقتی می‌دیدند برای جان ایشان نگران هستم می‌گفتند: چرا شما باید سپر بلای من بشوید؟ می‌گفتند: «خدا در دو جا به انسان می‌خندد! یکی وقتی می‌خواهد کسی را بالا ببرد و دیگران سعی می‌کنند مانع شوند و دیگری موقعی که می‌خواهد کسی را پایین بیاورد و اطرافیان آن فرد سعی می‌کنند جلوی این کار را بگیرند! اینها فراموش می‌کنند دست خدا بالای همه دست‌هاست، شما هم به‌جای اینکه اینقدر برایم نگران باشی، به تقدیر الهی تسلیم شو.»

محمدولی قرنی در سال ۱۲۹۲ در تهران به دنیا آمد و به‌دلیل اینکه پدرش را که یکی از مدیران مخابرات بود در سن ۱۰ سالگی از دست داده بود، زندگی سخت و دشواری را در کنار مادرش سپری کرد. وی بعد از گذراندن دوران ابتدایی تحصیل، در دوران متوسطه وارد مدرسه نظام که مربوط به افراد ارتشی بود، شد. قرنی بعد از طی تحصیلات مقدماتی در مدرسه نظام، در سال ۱۳۰۹ وارد دانشگاه افسری ارتش شد.

تنها شاهد اولین ترور

یکی از اقداماتی که قرنی را در آن دوران سر زبان‌ها انداخته بود، نقش داشتن در کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بود. قرنی در آن دوران فرمانده نظامی تیپ گیلان بود و همه جا حرف از دست داشتن قرنی در کودتای ۲۸ مرداد بود که وی در اسفند سال ۱۳۳۶ به اتهام طرح و برنامه‌ریزی کودتا علیه رژیم پهلوی درحالی که در مقام فرمانده رکن دوم ارتش بود، بازداشت و روانه زندان شد. جرائم قرنی به اندازه‌ای بود که صحبت از اعدام وی در محافل شد، اما با وجود اقداماتی که این فرد در ماجرای کودتا انجام داده بود، در نهایت به سه سال حبس و اخراج از ارتش محکوم شد.

قصد شهید قرنی در آن دوران اجرای کودتایی علیه رژیم پهلوی بود، اما با لو رفتن برنامه‌ها این اتفاق رخ نداد که برخی از نظامیان در آن دوران عامل لو دادن اطلاعات به رژیم پهلوی را کشور آمریکا اعلام کردند. برخی معتقد بودند که آمریکا این اقدام را برای نشان دادن حسن نیتش به محمدرضا پهلوی انجام داده است.

قرنی، اولین رئیس ستاد مشترک ارتش

این شهید والامقام بعد از اینکه از زندان آزاد شد و با علل لو رفتن عملیات آشنا شد، تغییر موضع داد و با نزدیک شدن به افرادی نظیر آیت‌الله طالقانی (ره) و آیت‌الله میلانی (ره) به فردی مذهبی و انقلابی تبدیل شد و به اذعان مقامات ارتشی که در کاخ سلطنتی شاه مشغول بودند، قرنی به دیواری در برابر اقدامات رژیم پهلوی تبدیل شد. اقدامات قرنی در کنار آیت‌الله طالقانی (ره) و افراد شاخص دیگری که در زمینه آگاهی‌بخشی به مردم تلاش می‌کردند، منجر به بازداشت مجدد وی توسط ساواک شد. قرنی در این برهه نیز به سه سال حبس محکوم شد و بعد از گذراندن دوران محکومیت، از نظر مالی در تنگنا قرار گرفت و از طرفی، تمام رفت و آمدهایش توسط ساواک کنترل می‌شد.

نکته جالب در زندگی شهید قرنی این بود که این فرد در دوران رژیم پهلوی به درجه سرلشکری رسید، اما بعد از پی بردن به اقدامات ضد اسلامی محمدرضا پهلوی، به این درجه اعتنایی نداشت. همین مورد منجر شد تا از لحاظ مادی با مشکلات سنگینی مواجه شودسپهبد قرنی با اینکه تحت کنترل بود، اما از تلاش برای نشان دادن چهره زشت و اقدامات ظالمانه رژیم پهلوی به مردم دریغ نکرد و بعد از اینکه انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی (ره) در ۲۲ بهمن ۵۷ به پیروزی رسید. قرنی با حکم رهبر کبیر انقلاب اسلامی به‌عنوان اولین رئیس ستاد مشترک ارتش انتخاب شد و از طرفی به‌دلیل اقدامات انقلابی که در دوران مبارزه با ساواک و رژیم پهلوی داشت، بعد از انقلاب به عضویت در شورای انقلاب در آمد.

اما عمده فعالیت قرنی در ارتش بود و اولین چالش آن‌ها ناآرامی‌هایی بود که بعد از انقلاب در کردستان به‌وجود آمد که ارتش با درایتی که داشت، توانست اوضاع کردستان را کنترل کند.

همزمان با اقدامات ارتش در سراسر کشور، سازمان مجاهدین خلق و منافقین در پی تضعیف ارتش و به نوعی، نامناسب جلوه دادن چهره این نیروی انقلابی بین مردم برآمدند و همین موضوع منجر شد تا گروه‌های مخالف نظام به فکر از میان برداشتن سپهبد قرنی بیافتند و در نهایت این فرد انقلابی که اقدامات مناسبی را در راستای منسجم کردن ارتش بعد از انقلاب اسلامی داشت، به دست گروه فرقان در منزلش ترور و به شهادت رسید. البته اقدامات حزب توده نیز در ترور این شهید قابل توجه بود، چراکه سپهبد قرنی تلاش بسیاری برای مقابله با اقدامات حزب توده انجام داده بود و طبیعی بود که آن‌ها نیز به فکر ترور وی باشند.

براساس این گزارش، سپهبد قرنی با اینکه در دوران رژیم پهلوی به درجه سرلشکری رسیده بود، اما وقتی شاهد ظلم‌هایی بود که محمدرضا پهلوی علیه مردم داشت، مقابل آن‌ها نیز درآمد؛ لذا مهمترین ویژگی شهید قرنی مقابله با ظلم و تلاش برای رفع مشکلات مردم و گسترش تفکر انقلابی در کشور بود، که متأسفانه توسط گروه فرقان و به دست منافقی به نام «حمید نیکنام» به شهادت رسید.

سرهنگ زمانی از امرای ارتش درباره شهید قرنی گفته است: «می‌دانید که حضرت امام خمینی (ره) از هیچ کس بی‌جهت تعریف نکرده‌اند، تنها کسی را که نزدیک ۱۰ بار از او تعریف کرده اند تیمسار قرنی بوده است. وقتی به شهادت رسید و پیکر او را به بهشت زهرا (س) می‌بردند که دفنش کنند، من همه کاره مراسم بودم. امام (ره) به یکی از مقامات روحانی می‌فرمایند او را یک راست به قم ببرید و در صحن حضرت معصومه (س) در کنار آیت‌الله حائری یزدی (ره) دفن کنید».

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا