دیداری که بعد از شهادت میسر شد

ایواره/قم از شهید سجاد طاهرنیا دو فرزند به نام‌های فاطمه رقیه و محمد حسین به یادگار مانده است. پسری که یک روز بعد از اعزام پدرش چشم به این جهان گشود و اولین دیدار این پدر و فرزند در شب وداع شهید والامقام بود.

دیداری که بعد از شهادت میسر شد

شهید سجاد طاهرنیا، پاسدار و رزمنده داوطلب از جوانان گیلانی بود که در ۱۴ آنلاین ۱۳۹۴ به سوریه اعزام شد و بعد از مجاهدت‌های بسیار در راه خدا، در روز یکم آبان ۱۳۹۴، مصادف با تاسوعای حسینی در استان حلب سوریه در درگیری با تروریست‌های تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

این شهید اهل رشت و ساکن قم بود و از وی یک پسر و یک دختر به یادگار مانده است. پسر شهید طاهرنیا یک روز بعد از اعزام پدرش چشم به این جهان گشود و اولین دیدار این پدر و فرزند در شب وداع شهید والامقام بود.

در ادامه متن گفت‌وگوی خبرگزاری ایواره با فتحعلی طاهرنیا، پدر شهید طاهرنیا را می‌خوانید.

-ایواره: از اخلاق و رفتار شهید در برخورد با شما و خانواده‌اش بگویید.

آقا سجاد بسیار مهربان و خانواده دوست بود و از همان کودکی به واسطه همین اخلاق نیکویی که داشت مورد توجه فامیل و خانواده بود.

یکی از خصوصیات اخلاقی سجاد این بود که بسیار برای من و مادرش احترام قائل بود؛ هر زمان که ما را می‌دید در هر جا و در بین هر چند نفر بودیم، خم می‌شد و دستمان را می‌بوسید.

از دیگر خصوصیات اخلاقی او این بود که در زمینه غیبت کردن بسیار حساس بود همیشه در جمع‌های خانوادگی به همه در این خصوص تذکر می‌داد. بسیار مقید بود که حتماً نماز خود را اول وقت بخواند و در بین خانواده و فامیل نیز به رعایت احکام دینی معروف و زبانزد بود و همیشه هم خالصانه و تنها برای رضای خدا کار می‌کرد.

از شهید سجاد طاهرنیا دو فرزند به نام‌های فاطمه رقیه و محمد حسین به یادگار مانده است. پسری که یک روز بعد از اعزام پدر به سوریه به دنیا آمد و هیچ‌گاه دیداری بین آن‌ها میسر نشد. پسرم در وصیتنامه خود تاکید کرده که به خاطر علاقه به فرزندانم در مسیر شهادت قدم گذاشتم.

-ایواره: آیا قبل از شهادت، در مورد شهادت سخن می‌گفت؟

روحیه شهادت طلبی در سجاد به وضوح پیدا بود، او راه خود را انتخاب کرده بود چون بیش از یک سال برای اعزام به سوریه در نوبت بود و حتی دوستانش به او گفته بودند که با توجه به اینکه همسرت باردار است نباید به سوریه بروی اما از آنجایی که راهش را انتخاب کرده بود به سوریه رفت.

به یاد دارم زمانی که پسرم به منطقه شمال غرب برای مأموریت رفته بود هنگام نوبت نگهبانی به دلیل خستگی خوابیده بوده و یکی از دوستانش بدون اینکه آقا سجاد را بیدار کند به جای او می‌رود و در همان شب هم به شهادت می‌رسد و همین سبب شده بود، آقا سجاد همیشه ناراحت باشد و می‌گفت ای کاش من به جای همرزمم شهید می‌شدم.

-ایواره: رابطه شهید با امام زمان چگونه بود؟

سجاد مطیع امر ولایت بود و کسی که مطیع امر ولایت است قطع به یقین با امام زمان(عج) هم مأنوس است که در این راه قدم گذاشته است.

اهل دستگیری از مستمندان بود. بعد از شهادت او دوستانش به ما گفتند آقا سجاد در زمان حیات خود از حقوق خود مقداری را برای افراد بی‌بضاعت کنار می‌گذاشت. بعد از شهادت پسرم دوستانش راه او را ادامه و در زمینه کمک به نیازمندان گروهی تشکیل دادند.

-ایواره: مهم‌ترین وصیت شهید به شما و شیرین‌ترین خاطره‌تان چه بود؟

 عشق، علاقه و ارادت سجاد به مقام معظم رهبری مثال زدنی بود و پشتیبانی از ولایت یک اصل در زندگی او محسوب می‌شد. سجاد همواره به فرزندان و همسرش و ما سفارش می‌کرد که پشتیبان ولایت فقیه باشیم. در تمام وصیت خود به ولایت‌مداری توصیه کرده است و از همه می‌خواهد که هرگز امام خامنه‌ای را تنها نگذارند.

یکی از خاطرات شیرینی که از ولادت آقا سجاد به یاد دارم، این است که همان روز امتحان رانندگی داشتم و به یُمن قدم فرزندم در امتحان قبول شدم و با شیرینی به خانه برگشتم و به همسرم گفتم آقا سجاد خوش قدم بود.

-ایواره: از آخرین ساعات قبل از شهادت ایشان اگر مطلبی دارید، بفرمایید. چگونه از شهادت ایشان باخبر شدید؟

صبح روز تاسوعای سال ۱۳۹۴  به دلیل اصابت موشک به درجه شهادت نائل آمد. همرزمان پسرم برای ما گفتند هنگامی که یکی از دوستانش می‌خواست به شرایط او رسیدگی کند ممانعت کرد و از دوستش خواست که اول به حال بقیه برسد و بعد به سراغ او بیاید.

وی لحظات قبل از شهادت خود مدام دعا می‌خواند و ذکر می‌گفت و از دوستانش می‌خواست که به او آب بدهند اما آن‌ها به دلیل بد نشدن حالش به او آب ندادند و سرانجام نیز تشنه به شهادت رسیده است.

روز بعد از عاشورا در زمین کشاورزی‌ در روستا مشغول کار بودم که یکی از دوستان با من تماس گرفت و گفت که با من کاری دارند و مدام از گفتن اصل جریان طفره می‌رفت؛ من به‌دلیل کار بر روی زمین به ایشان گفتم که شرایط دیدن ایشان را ندارم.

حدود یک ربع بعد دوست دیگرم با من تماس گرفت و او نیز از من پرسید که به خانه نمی‌آیی؟ مدت کمی گذشت باز هم تلفن همراهم  زنگ خورد و به من گفتند که نزدیک ماشین شما در روستا هستیم و از این که چطور ماشینم را پیدا کردند کاملا تعجب کردم و اضطرابی عجیب به سراغم آمد.

هنگامی که از زمین کشاورزی به سمت ماشین می‌آمدم به‌خاطر اضطراب شدید هیچ متوجه مسیر نبودم و در آن لحظات اصلا به یاد سجادم نبودم و یک لحظه نگران دامادم که او نیز پاسدار و در مأموریت بود شدم.

هنگامی که نزدیک ماشینم رسیدم دوستانم در آن جا حضور داشتند و من سوار ماشین آن‌ها شدم. در همان لحظه دوباره تلفن همراهم زنگ خورد و یکی از دوستانم در پشت تلفن شهادت سجاد را به من تسلیت گفت و بعد از اینکه تماس به پایان رسید، آن‌ها مرا در آغوش گرفتند و گفتند که سجاد آسمانی شده است.

انتهای پیام

خروج از نسخه موبایل