داستان زندگی یک عضو گروه فدائیان اسلام در «لباس شخصی‌ها»

داستان زندگی یک عضو گروه فدائیان اسلام در «لباس شخصی‌ها»

داستان زندگی یک عضو گروه فدائیان اسلام در «لباس شخصی‌ها»

قاسم صادقی، ۲۰ روز پس از شروع جنگ به آبادان اعزام می‌شود و عضو گروه فدائیان اسلام می‌گردد. وی از همرزمان شهید سید مجتبی هاشمی و شاهرخ ضرغام است. او بعد از بازنشستگی‌اش به آبادان برمی‌گردد و به کمک خانواده‌اش یادمان شهدای دشت ذوالفقاری را بازسازی می‌کند تا هر سال میزبان حضور زائران راهیان نور در این یادمان باشد.

به گزارش ایواره، «لباس شخصی‌ها» به قلم جواد کلاته عربی در ۲۵۶ صفحه توسط انتشارات ۲۷ بعثت چاپ و روانه بازار نشر شده است.

«لباس شخصی‌ها»، نهمین کتاب از مجموعه کتب خاطرات شفاهی انتشارات ۲۷ بعثت، حاوی خاطرات شفاهی قاسم صادقی از خیابان ایران تا گروه فداییان اسلام به قلم جواد کلاته عربی است. قاسم صادقی متولد ۸ بهمن ۱۳۳۸، ۲۰ روز پس از شروع جنگ به آبادان اعزام می‌شود و عضو گروه فدائیان اسلام می‌گردد. وی از همرزمان شهید سید مجتبی هاشمی و شاهرخ ضرغام است. او بعد از بازنشستگی‌اش به آبادان برمی‌گردد و به کمک خانواده‌اش یادمان شهدای دشت ذوالفقاری را بازسازی می‌کند تا هر سال میزبان حضور زائران راهیان نور در این یادمان باشد.

کتاب حاضر به خاطرات حاج‌ قاسم صادقی از زمان کودکی تا دوران حضورش در گروه فداییان اسلام و پیش از ورود به لشکر ۲۷ محمد رسول‌ الله (ص) می‌پردازد. این کتاب نتیجۀ بیست‌ و چهار جلسه (بیش از چهل ساعت) گفت‌وگوی چهره‌به‌چهره‌ نویسنده با راوی است و همچنین ساعت‌ها مکالمۀ تلفنی برای تکمیل خاطرات و اضافه کردن برخی جزییات می‌باشد. نویسنده مطابق سنوات گذشته، در متن حاضر خودش را به کلام راوی متعهد می‌داند، از خیال‌پردازی و تصویرسازی‌های غیرواقعی پرهیز می‌نماید و به مرزهای داستانی وارد نمی‌شود.

کلاته عربی همچون کتاب‌های «ماجرای عجیب یک جشن تولد» و «عملیات عطش» در این کتاب هم به «کشف قصه» در برابر قصه‌پردازی و «کشف تصویر» در برابر تصویرپردازی پایبند است. و نیز دیالوگ‌ها و جزییات مورد نیاز «ساخت قصه‌ای _ داستانی» را در فرآیند مصاحبه و پژوهش از راوی اخذ کرده است و در متن کتاب آورده‌ است. جواد کلاته برای مصاحبه دربارۀ دوران حضور راوی در گروه فداییان اسلام و جنگ در جبهۀ ذوالفقاری، یک هفته در یادمان شهدای دشت ذوالفقاری در آبادان حاضر می‌شود تا منطقه را از نزدیک ببیند و مشاهدات میدانی‌اش توانست به اطلاعات مصاحبه‌هایش رنگ و وبوی واقعی‌تری ببخشد.

این کتاب  ۱۳ فصل از خاطرات قاسم صادقی از دوران کودکی تا پایان حضورش در جبهه می‌باشد که در ۲۵۶ صفحه با تیراژ ۱۰۰۰ نسخه چاپ و روانه بازار نشر شده است.

در بخشی از این کتاب می‌خوانیم:

توی هیئت بیرق و کتل و پرچم داشتیم و دهۀ اول محرم، دستۀ عزاداری بیرون می‌بردیم. من توی همین هیئت، بچه هیئتی شدم. محرم که از راه می‌رسید، سرِ پوشیدن پیراهن مشکی چه شور و شوقی داشتیم. مادرم پیراهن‌های مشکی‌مان را آخر ماه صفر هر سال جمع می‌کرد، می‌بست توی یک بقچه و می‌گذاشت توی صندوق، تا سال بعد که دوباره محرم شروع شود. همیشه با برادرهایم قبل از نماز مغرب آماده می‌شدیم و می‌رفتیم سمت هیئت. گاهی وقت‌ها آن‌قدر زود می‌رسیدیم که هنوز درِ حسینیه بسته بود. باید منتظر می‌ماندیم تا محمد عامری بیاید و در را باز کند. ما چهارتا برادر همیشه پای ثابت هیئت بودیم. آن‌قدر که بین بچه‌ها به صادقی‌ها معروف شده بودیم. محمد مرتضایی، مهدی جوادی و عطاریان هم از بچه‌هایی بودند که هیئتشان هیچ‌وقت ترک نمی‌شد.

توی هیئت زنجیر کم داشتیم و همیشه سرِ آن بین بچه‌ها دعوا می‌شد. همه هم دوست داشتند شب اول زنجیر بزرگ‌تر و سنگین‌تری بردارند که تا آخرِ دهه، هر شب با همان زنجیر بزنند. همین باعثِ دعوا بین بچه‌ها می‌شد. محمد عامری و برادرهایش که به‌حساب رئیس هیئت بودند، مسئولیت تقسیم زنجیرها را سپردند به من. من هم به هرکدام از بچه‌ها مطابق سن و سالشان زنجیر می‌دادم. بعضی‌ها غر می‌زدند و اعتراض می‌کردند. اما دستشان به جایی بند نمی‌شد. زنجیرهای بزرگ و سنگین را هم می‌گذاشتم برای بزرگترها که کم‌کم به جمع‌مان اضافه شده بودند. به محمد مرتضایی هم زنجیر بزرگ می‌دادم. چون سن‌وسالش از همۀ ما بیشتر بود. اما تعداد زنجیرها کم بود و همیشه به چند نفر از بچه‌ها نمی‌رسید. چاره‌ای نبود جز اینکه به کوچک‌ترها و غریبه‌ها نوبتی زنجیر بدهیم. هیئتمان یک‌ سری لباس مشکی هم داشت. پیراهنِ ساده و بدون نقش و نگاری بود که قد و اندازه‌اش به زانوی آدم می‌رسید. از این پیراهن‌ها به هرکسی که می‌خواست، می‌دادند.

انتهای پیام

دکمه بازگشت به بالا